پست 29

LITTLE GIRL DREAMS

پست 29

شب دلگیر

 

 

یک شب دلگیر، یک سکوت سرد ، تنها ، بی کس ، بی نفس!
باد سرد زمستان بر گونه خسته و خیس من می وزید ….
دلتنگ بودم ، به گذشته هایم می اندیشیدم و اشک میریختم….
اشکهایی که از سرما بر گونه من یخ میزد …..
قدم میزدم و به آینده فکر میکردم…. دلم تنگ بود و آرزوهایم سرد!
هم صدای من سکوت بود و همدمم تنهایی !
دیگر نای قدم زدن را نداشتم ، پاهایم خسته بود و یخ بسته!
من همان غریبه ای بودم در یک غربت سرد و یخبندان ، آرزوی یک همنشین داشتم ، یک همدل ، اما نه همدلی بود و نه همنشینی !
اما نه ! … یک همدل را یافتم ! همدلی که با او درد دلهایم را سر دادم !…
آری همدل من خدا بود ، دلم خالی شد ، دیگر هیچ درد دلی در دلم نبود…
بغض گلویم شکست و درد دلهایم را با خدای خویش در آن شب سرد و پر از تنهایی سر دادم ….
سکوت با صدای هق هق گریه هایم شکسته شد ، گونه سرد م با قطره های اشکهایم گرم شد و دیگر احساس تنهایی از من دور شد….

نویسنده : مهدی لقمانی


 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ساعت 2:30 توسط little girl |